حباب
« آموزشی * فرهنگی * تفریحی »
دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : سیدعلی حسینی سعدی بخور تا توانی به بازوی خویش یکی روبهی دید بی دست و پای فرو ماند در لطف و صنع خدای که چون زندگانی به سر میبرد؟ بدین دست و پای از کجا میخورد؟ در این بود درویش شوریده رنگ که شیری برآمد شغالی به چنگ شغال نگون بخت را شیر خورد بماند آنچه روباه از آن سیر خورد دگر روز باز اتفاقی فتاد که روزی رسان قوت روزش بداد یقین، مرد را دیده بیننده کرد شد و تکیه بر آفریننده کرد کزاین پس به کنجی نشینم چو مور که روزی نخوردند پیلان به زور زنخدان فرو برد چندی به جیب که بخشنده روزی فرستد ز غیب نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست چوچنگش رگ و استخوان ماندو پوست چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش ز دیوار محرابش آمد به گوش برو شیر درنده باش، ای دغل مینداز خود را چو روباه شل چنان سعی کن کزتو ماند چو شیر چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ چو شیر آنکه را گردنی فربه است گرافتد چو روبه، سگ از وی به است بچنگ آر و با دیگران نوش کن نه بر فضلهی دیگران گوش کن بخور تا توانی به بازوی خویش که سعیت بود در ترازوی خویش چو مردان ببر رنج و راحت رسان مخنث خورد دسترنج کسان بگیر ای جوان دست درویش پیر نه خود را بیگفن که دستم بگیر خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است کرم ورزد آن سر که مغزی دراوست که دون همتانند بی مغز و پوست کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای نظرات شما عزیزان: من 38 سال دارم اما این شعرو حفظ بودم هنوز ولی یه بیتاییش از یادم رفته بود ممنونم به خاطر گذاشتن این شعر تو این سایت به خدا خیلی دلم گرفت یاد بچگیام افتادم کاش میشد دوباره به اون روزای خوب برگشت
طولانی بود
درسا
ساعت9:52---9 بهمن 1391
خیلی عالیه مرسی
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||
|